۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

با اینا، زمستونو سر میکنم


عید نزدیکه.... امروز دوباره یاد فرهاد افتادم.... روحش شاد....
"بوی عیدی"... "بوی کاغذ رنگی".... بوی هرچیزی که منو یاد بهار میندازه....
....
زمستان را یک بار دیگر سر کردیم.... با امیدها و آرزوهای فراوان.... با خاطره ای خوش از صدای بهار.... بهار دوباره میاید.... امسال هم "بوی عیدی و کاغذ رنگی"، همراه بهار است....
هفت سین ها چیده خواهند شد.... سمنو، سرکه، سماغ، سنجد، سیب، سیر،سبزه ....
.... و چند روز قبل از عید، امروز است.... چهارشنبه سوری.... "فکر قاشق زدن یک دختر چادر سیاه"....
اما از قاشق زنی دیگر خبری نیست.... سالهاست که اینطور است.... چهارشنبه سوری همراه است با صداهای مهیب انفجار.... و گه گاهی ترس.......... دیگر کسی برای قاشق زنی به در خانه ما نمیاید.... میداند که دیگر کسی آجیل چهارشنبه سوری را به او نخواهد داد....
بدون آنکه حتی متوجه شویم، تغییر کردیم..... کاش "بوی جوی لاجوردی" هنوز هم "هوس آبتنی" میداد.... کاش هنوز هم "برق کفش توی گنجه" بدون اینکه به مارک و قیمتش بیاندیشیم، چشم را خیره میکرد.....
لباس نو عید، بوی تازگی و شادی میداد...... یادش به خیر....
..................
امسال هم هفت سین را خواهم چید.... امسال هم لباس عید برایم تازگی دارد.... امسال آجیل چهارشنبه سوری خواهم خرید.... و به تو قول خواهم داد، اگر برای قاشق زنی بیایی، ظرف تو را از آن پر خواهم کرد.... نوش جان...
..............
بوي عيدي، بوي توت ، بوي كاغذ رنگي

بوي تند ماهي دودي وسط سفره نو

بوي ياس جا نمازه ترمه مادر بزرگ

با اينا زمستونو سر ميكنم

با اينا خستگيمو در ميكنم

شادي شكستن قلك پول

وحشت كم شدن سكه عيدي از شمردن زياد

بوي اسكناس تا نخورده لاي كتاب

با اينا زمستونو سر ميكنم

با اينا خستگيمو در ميكنم

فكر قاشق زدن يه دختر چادر سياه

شوق يه خيز بلند از روي بقچه هاي نون

برق كفش جفت شده تو گنجه ها

با اينا زمستونو سر ميكنم

با اينا خستگيمو در ميكنم

عشق يك ستاره ساختن با دو لك

ترس نا تموم گذاشتن جريمه هاي عيد مدرسه

بوي گل محمدي كه خشك شده لاي كتاب

با اينا زمستونو سر ميكنم

با اينا خستگيمو در ميكنم

بوي باغچه بوي حوض عطر خوب نذري

شب جمعه پي فانوس توي كوچه گم شدن

بوي جوي لاجوردي هوس يه آبتني

با اينا زمستونو سر ميكنم

با اينا خستگيمو در ميكنم

۱ نظر:

آری گفت...

نمی دونم چرا از هر کسی می پرسم احسلاس عید رو نداره
از بس این سال اتفاقهای عجیب توش افتاد یا به خاطر تغییرات جوی یا هر دلیل دیگه ای به هر حال مثل همیشه نیست
بعید می دونم دیگه مثل قدیم قاشق زنی برا بچه ها لذتی داشته باشه
شاید اگه می شد تو کاسه هاشون یه کامپیوتر درست حسابی انداخت میومدن
اون موقعها لذت ماها تو همون آبنبات قیچی بود وبس
راستی چقدر خوب بود که هر چیز ساده ای دلمون رو شاد میکرد این بچه ها با چی شاد میشن؟