۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

دلتنگ باران


سلام.....
...
اینجا کسی دلتنگ باران است......
اینجا کسی دلتنگ بارانی است بی موقع ... دلتنگ آن زمان که چتری نیست و رگبار باران غافلگیر کننده است....
اینجا کسی دلتنگ آن لحظه است که قطرات باران میدرند همان مانده لباس نازک و کهنه بر تنش را، تا که دیگر هیچ نماند میان باران و عریانی او.....
اینجا کسی دلتنگ روزی است که ابرها، حتی برای لحظه ای از پوشاندن خورشید غافل نشوند....
اینجا کسی دلتنگ رگبار باران است..... رگباری که انگار تمامی ندارد....
...... و این دلتنگ، هنوز هم به شبنم روی برگ گلی دلخوش است....
آخر شبنم هم بوی باران میدهد.... اما این روزها حتی دریغ از دیدار یک شبنم....
........
خدانگهدار....

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

عشق و دوست داشتن



عشق از نگاه نادر ابراهیمی ...

«عشق» در لحظه پدید می آید،«دوست داشتن»، در امتداد زمان.
این، اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.عشق،معیارها را در هم می ریزد،دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود.
عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد،دوست داشتن،از شناختن وخواستن سرچشمه می گیرد.عشق، قانون نمی شناسد،دوست داشتن،اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست.
عشق فوران می کند- چون آتشفشان،و شره می کند چون آبشاری عظیم،دوست داشتن،جاری می شود چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم.عشق،ویران کردن خویش است، دوست داشتن،ساختنی عظیم.
عشق،دق الباب نمی کند،مودب نیست،حرف شنو نیست،درس خوانده نیست،حسابگرنیست ،سر به زیر نیست، مطیع نیست...
عشق،دیوار را باور نمی کند،کوه را باور نمی کند،گرداب را باور نمی کند،زخم دهان باز کرده را باور نمی کند،مرگ را باور نمی کند...
عشق، در وحله ی پیدایی ، دوست داشتن را نفی می کند،نادیده می گیرد،پس می زند،له می کند و می گذرد.دوست داشتن نیز،ناگزیر،در امتداد زمان، عشق را دود می کند،به آسمان می فرستد، و چون خاطره ای حرام،فرشته ی نگهبانی بر آن می گمارد.عشق،سحر است،دوست داشتن،باطل السحر.عشق و دوست داشتن،از پی هم می آیند،اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند.عشق،انقلاب است،دوست داشتن، اصلاح.میان عشق و دوست داشتن،هیچ نقطه ی مشترکی نیست. از دوست داشتن به عشق می توان رسید، و از عشق ، به دوست داشتن.اما به هر حال،حرکت از خود به خود نیست،از نوعی به نوعی ست، از خمیره ای به خمیره یی...
و فاصله ایست ابدی،میان عشق و دوست داشتن.که برای پیمودن این فاصله ،یا باید پرید،یا باید فروچکید...
.....................
متن فوق نگاه آقای نادر ابراهیمی است به عشق و دوست داشتن که توسط یکی از دوستان بسیار خوبم برای من ارسال شد. در نظر ایشان این دو مقوله، کاملا ناسازگار و در عین حال کاملا مرتبط اند....
و اما این متن جای تامل بسیار دارد....
چنین دیدگاهی در مورد عشق و دوست داشتن، از نظر عاشقان کاملا دردآور است و از نظر دوست داران بی شک منطقی است و زیبا.
شاید برای دوست داشتن باید عاشق شد و شاید برای عاشق شدن باید دوست داشت....
خیلی جالب است. چون در عین حالی که علاقه مندم این مطلب را انکار کنم و عاشقی و دوست داشتن را با هم در یک جا بگنجانم، با نگاهی به واقعیت زندگی گرایش زیادی به قبول ناسازگاری این دو دارم..... خیلی جالب است..... اما.....؟؟؟

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

یک شب بارانی


دیشب بعد از مدتها باران آمد..... شاید به خاطر آرزوی یک دوست که از راه دور برای ما باران آرزو کرد..... دیشب دوباره دیداری تازه شد..... دیشب شب خوبی بود..... با تمام نگرانی ها و دغدغه های روز، دیشب شب خوبی بود....
امروز صبح شهر تهران بوی تازگی میداد.....

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

زمستان امسال


امروز 13 روز از شروع فصل زمستون میگذره. پاییز که بدون بارون گذشت. دلمون خوش بود به زمستون. اون هم که فعلا فقط سرما داره. بدون برف و بارون. هفته پیش ماشینم رو بردم کارواش. ولی بازم خبری نشد!! چه ربطی داره؟ باور کنید همیشه ربط داشت!!! هروقت من ماشینم رو میبردم کارواش، فرداش بارون میومد!! باور کنید!!! ولی این بار کارواش هم تاثیری نداشت! فکر کنم کارواش ها هم دیگه مثل قدیم نیستند!!!!!!
............
دلم یک روز بارانی میخواهد... یک روز پر باران.... از آن بارانهایی که زیر شرشر قطرات عجولش خیس خیس شوم..... دلم برای دیدار دخترک گل فروش خیابان ظفر که زیر تاقچه اولین خانه سر خیابان می ایستاد تا باران خیسش نکند تنگ است.... دلم بدجوری باران میخواهد..... دیگر اگر برف هم باشد راضی ام..... فقط ببار..... دلم آسمانی میخواهد که بر زمین ببارد.... من دیگر به برف هم راضی ام..... تو فقط ببار... هر چه میخواهی ببار.... چه باران، چه برف....