۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

این حال خراب.....

.....
نمیدانم چیست این معجزه عشق که هر وقت عاشقی بهتر مینویسی، زیباتر میخندی، جذابتر نگاه میکنی،.....
اما عاشقی سخت است.... به تمام این زیباییها هم نمی ارزد.... شاید هم می ارزد.... چه کسی میداند....
خیلی وقت است که عشق را در نهانخانه دل پنهان کردم.... دیگر نگذاشتم تا سربرآورد.... طفلکی عشق.... اما تقصیر خودش بود که آنقدر سخت بود.... شاید.... شاید هم تقصیر من....
این روزها سخت تر از عاشقی، خود زندگی است.... که بدون عشق بسیار سخت تر است....
کاش میشد با عشق زندگی کرد.... اما عقل نمیگذارد.... خود عشق هم آنچنان خوشایندش نیست که زندگی کند! که با من زندگی کند....
دائما حالش خراب است و سر ناسازگاری دارد....!
در این میان هنوز جایش خالی است.... عشق را میگویم.... اما نمیدانم چرا اینطور است....
.... 
این جاده طولانی زندگی انتهایش پیدا نیست.... اما اگر عاشق باشی، هیچگاه به انتهایش خیره نخواهی شد.... فقط آنجا که ایستاده ای مهم است.... و مهم این است که ایستاده ای.... نمیخواهی پیش بروی... میخواهی تا ابد آنجا بمانی.... 
اما این جاده زندگی خاصیت عجیبی دارد که بقیه جاده ها ندارند.... و آن اینست که با ایستادن تو نخواهد ایستاد.... نمیدانم چرا وقتی عاشقی، تندتر هم میرود!! و نمیدانم چرا وقتی عاشقی، انتهای جاده زندگی را هم به وضوح میبینی!!
....انتهایش آنجاست که دیگر عاشق نیستی....