۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

دروغگوها


چرا شما آدمها اینطوری هستید؟؟ چرا بقیه رو احمق فرض میکنید؟ چرا قدر اعتماد اطرافیانتون رو نمیدونید؟ شاید واقعا خودتون اونقدر احمق هستید که فکر میکنید اطرافیان احمقند؟؟!!! جریان چیه؟!


توی چشمای من نگاه میکنی و دروغ میگی و اصلا توی ذهنت هم نمیاد که شاید من قبل از تو راست قضیه رو فهمیدم یا شنیدم یا دیدم!!  جدا چرا اینطوری هستید شما؟؟


چرا حیای من رو در مورد رو نکردن قضیه به حساب حماقت میذاری و از این حماقت من لذت میبری؟!!


....


تو رو خدا چشماتونو باز کنید.... دلهاتونو کمی صفا بدید.... افکارتونو کمی تغییر بدید.... دنیا میتونه خیلی قشنگتر از اینها باشه که شما ساختینش....


...........


به خودتون نگیرید لطفا!! برای شما ننوشتم!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

خاطره یک عشق


چقدر سخت است آموختن درسهای دنیا..... چقدر سخت است از دست دادن و چقدر سنگین است بار عاشقی....


بسیار از دست دادیم و بسیار قدر ندانستیم و قدر آنانکه دانستیم، بیهوده بود........


روزها میگذرند و یک به یک خاطره میشویم....... روزی تو برای من، و روز دیگر من برای تو..........


نمیخواهم حس کنم مثل شما آدم بزرگ هستم...... اما عجیب است، حس میکنم هستم......


آدم بزرگها عاشق هم میشوند؟ .... برایشان عاشقی سخت است.... برای من هم سخت است....


روزی یک دوست را از دست دادم و روز بعد یک پدر را و امروز تو را و فردا............ ای وای بر من که عاشق همه شان بودم...... کاش من از اول آدم بزرگ بودم.... آدم بزرگها کمتر عاشق میشوند.......


.... خاطرات عاشقی مرا آزار میدهد..... خاطره شدن هیچ عشقی زیبا نیست...... هرکه میگوید دروغ میگوید.... این فقط یک توجیه است......... شاید هم یک مرهم...... اما این مرهم کارساز نیست.....


کاش عشقهای من هیچگاه خاطره نمیشدند.....


........... دوستی میگفت "اگر بخواهم زندگی کنم، پس تکلیف عشق چیست؟"


درست است..... عاشقی بسیار سخت تر از زندگی کردن است........... هرکسی نمیتواند عاشق باشد.....


دست خود آدمها نیست...... زندگی را باید گذاشت تا عاشق بود........ هیچ کسی این را نمیخواهد.....


...... گه گاه آدم بزرگها، عشق را در کنار زندگی پیدا میکنند..... اما یا عشقشان زندگی میشود و به ندرت هم  زندگیشان عشق...... هیچوقت نتوانستند .......... هیچوقت.....


.......... سخت است... خیلی سخت....... مرد میخواهد عاشقی.....


پدر،.... یادت به خیر...... کاش هیچوقت خاطره نمیشدی...... کاش هنوز بودی......... این روزها دلم بسیار برای آغوشت تنگ است......... شاید تو میتوانستی بگویی که این دل صاحب مرده را چه میشود.......

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

با تو شب شکل یه رویاست


دوباره ماه رمضان رسید..... از این ماه خاطرات زیبای زیادی برام مونده..... شاید شما از دیدی که من به این خاطرات نگاه میکنم، رمضان رو نمیشناسید... به احتمال زیاد همینطوره.... چون معمولا عقاید من با کسانی که به روزهای مذهبی بها میدند فرق داره......


.......


صدای اذان سحر......... سفره سحری.......... خانواده گرم و صمیمی که دور این سفره مینشستند..... پدر که به خاطر بیماری نمیتونست روزه بگیره ولی همراه بقیه بیدار میشد و پای سفره سحری مینشست.... نماز پدر بدون روزه که شاید از نماز بقیه اعضا خانواده گرمتر بود........ آفتاب سوزان تابستان و چادر مشکی مادر که داغ تر از هرچیز دیگه ای بدن تشنه اش رو پوشونده بود تا بره بیرون و برای افطار نان سنگک تازه بخره...... سفره افطار که همیشه با دعاهای زیبای قلبهای شکسته شروع میشد..... صدای اذان که معمولا به جای تلویزیون های چندین اینچی، از مناره مسجدها بلند میشد..... نسیم خنک شامگاهی که به جای باد کولرهای گازی، از پنجره باز اتاق سفره افطار رو نوازش میکرد........


........ این تصاویر به صورت عمیقی توی ذهن پسربچه کوچکی که هنوز چیزی از دین و دینداری نمیدونست نقش بست و جای گرفت.......


....... کاش دینداران هنوز همون مردم متبسم صف نانوایی بودند.... کاش صدای اذان رو هنوز میشد از مناره ها شنید.... کاش هنوز میشد ......


....... کاش هنوز بشه دعا کرد........ برای دوست داشتنی های دنیا....


برای دوست داشتنی های من هم دعا کنید........


............


منو درگیر خودت کن تا جهانم زیر و رو شه.......تا سکوت هرشب من با هجومت روبروشه


بی هدف بدون مقصد سمت طوفان تو میرم...........منو درگیر خودت کن تا که آرامش بگیرم


با خیال تو هنوزم مثل هرروز و همیشه.............. هرشب حافظه من پر تصویر تو میشه


با من غریبه گی نکن با من که درگیر توام....... چشماتو از من برندار من مات تصویر توام


من مات تصویر توام..........

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

معصومیت از دست رفته


وقتی به چهره معصوم پسرم نگاه میکنم، همش به این فکر میکنم که همه ما آدمها یک روزی همینطور معصوم و دوست داشتنی بودیم.... پاکی و معصومیتی که به راحتی میشه توی چهره این کودک دوست داشتنی دید، چیزیه که خدا به همه ما داد.... نمیدونم قدرش رو ندونستیم، دنیا ازمون گرفت، توی یک بازی باختیمش،.... چی شد.... بالاخره همه ما یک جوری از دستش دادیم....


..............


امروز ما آدم بزرگها، خیلی بی پروا آدم میکشیم، حق رو ناحق میکنیم، تهمت میزنیم، دزدی میکنیم، بدون اینکه حتی بفهمیم، به راحتی صحنه کشتار جانداران دیگه رو نگاه میکنیم.... گاهی هم لبخندی میزنیم....


ما چه جور جونوری هستیم؟!............


............


راستش امروز میخواستم از دروغ گویی آدمها بنویسم........ ولی وقتی انگشتام شروع کرد به نوشتن، دیدم ای خدا! ما آدمها اونقدر از معصومیت و پاکی دور شدیم که دیگه دروغ گفتن ناراستی و بدی حساب نمیشه.....!!


بگو عزیزم!! هر چقدر دوست داری دروغ بگو..........!!


 فقط فکر نکن که من نمیفهمم.... گاهی راست نگفتن عین دروغ گفتنه........ ولی تو آزادی.... هرچیزی رو که میخوای نگو.......... بقیه اش رو هم دروغ بگو......... تو آزادی.........


..........


فقط سعی کنیم، یادمون بیاد که یک روز مثل پسرک کوچک من، دوست داشتنی و معصوم بودیم......... پاک..... توی خواب فرشته ها رو میدیدم..... گاهی که فرشته ها توی خواب نبودن، بغض میکردیم تا مامان و بابا از خواب بیدارمون کنن.... تقریبا به همه چیز و همه کس لبخند میزدیم..... جز غذایی که سیرمون کنه و جای گرمی که بخوابیم و کمی بازی گوشی، چیز دیگه ای نمیخواستیم....و از روی فریب و نیرنگ به هیچکس لبخند نمیزدیم..... لبخندی که حتی آدم بزرگای حقه باز و سیاه دل هم کاملا باورش داشتند.....


...............


دنیای زیبایی بود..... حیف که نتونستیم نگهش داریم............

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

سلام زندگی


گاهی وقتها یاد میگیریم تا با هرچی غم و غصه که توی دلامون هست شاد باشیم و زندگی خوبی داشته باشیم.... اونوقت زندگی خیلی بهتره.....


..........


خوشحالم که تو هم شاد هستی......


به نظر من این راه درست زندگیه.......


همیشه هر کسی فکر میکنه که غم خودش از همه عالم بزرگتره....... همیشه غمهای ما میتونند از این بزرگتر هم باشند.......


پس باید زندگی کرد............ باید شاد زندگی کرد..........


.............


مهم نیست کجایی......... مهم نیست کی هستی.......... مهم نیست چند تا راز توی زندگیت داری............ مهم نیست که تو رو میشناسم یا نه......... مهم نیست چقدر دلت به من نزدیکه....... مهم نیست دوستی منو باور داری یا نه....... مهم نیست..... هیچ چیزی مهم تر از این نیست که تو شاد زندگی کنی........


...........


سلام، زندگی......... من امروز خوشحالم!!!