۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

بیا با من مدارا کن


بیا با من مدارا کن


.....


امروز دوباره بارانی است و این دل هوای عاشقی دارد


این دل بی مدارا.... این دل بی انصاف.... عاشق است... عاشق است و امان از روزهای بارانی


.....


عاشق شعرهای هیلا صدیقی است... عاشق مردم تنهای شعرش...


عاشق پراستقامتان روزهای سخت تابستان.... عاشق خستگان روزهای زمستان.... عاشق آنکه میله های آهنین زندان را از روزهای گرم تابستان تا بهار لرزیده و هنوز دم برنمیاورد... عاشق صفحات فیس بوک که هنوز دردمند عزیزان است.... عشق است دیگر... زبان نمیفهمد


عاشق دخترک گل فروش که دیگر از او مریم نمیخری و مجبور است رز صورتی بفروشد.... عاشق گل رزهای صورتی پژمرده اش که صدتای آن به یک شاخه مریم نمیارزند... عاشق موهای طلاییش که هنوز طراوت کودکی دارند..... عاشق لبخندش وقتی که شاخه رز شکسته اش را میخری.... عشق است دیگر... لبخند را با پول هم میخرد


عاشق عشق نیمه سوخته یک دوست که هیچگاه نفهمیدم چرا برای عشقش نجنگید.... عشق است دیگر... منطق سرش نمیشود


عاشق قلبهایی که هنوز یارای عاشق شدن دارند..... نمیدانم چرا عشق را فریاد نمیزنند... شاید این عشق لا مذهب هرجا و در هر دلی معنایی دارد..... حتما اینطور است... عشق است دیگر... هزار رنگ است و یک رنگ


عاشق تمام دوستان بارانی.... یادش به خیر باران.... این روزها دوباره بارانی ام


..... این روزها هنوز عاشقم


 عاشق تو، عاشق پسرت............


....


برو عشق از خدا آموز، که من دل را بر او بستم


مجنونم و مستم


.... این خاصیت باران است! شاید