۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

چرا هیچ کس اینجا نیست؟؟


امروز یکی از دوستانم روی دیوار فیس بوک نوشته بود:
"چرا هیچ کس اینجا نیست؟"....
...............
حس دلتنگی غریبیه.... مدتهاست که این حس همراه منه.... من میدونم چرا هیچ کس اینجا نیست....
در واقع خیلی ها اینجا هستند. ولی مساله اینجاست که این خیلی ها اصلا نمیدونند که برای چی اینجا هستند.... و همین باعث میشه که آدم فکر میکنه هیچ کس اینجا نیست....
...
یه روزایی بود که دوستان اینترنتی از بهترین دوستان بودند... برای هم درد دل میکردند... به درد دل هم گوش میدادند... همدیگه رو راهنمایی و کمک میکردند.... شاید امروزیها باورشون نشه... اما من اون روزها رو دیدم و هنوز باورشون دارم...
اون روزها، اینجا بهترین بود برای رفع دلتنگی ها و سبک شدن و انرژی گرفتن....
اما دریغ که روز به روز اون خونه با صفا و دوست داشتنی تبدیل شد به یک محیط ناامن و دلتنگ.... جایی که شاید اگر هنوز بهش سر میزنم از سر عادته .... و شاید روزنه امیدی از دیروز....
..........
.....
چیزایی هست که از بودن و نبودن آدمها توی این دنیای مجازی خیلی خیلی مهم تره....
مثل دوستیهایی که امروز اصلا شکل دیروز نیست...
مثل جمع دوستانی که مدتهاست مثل دیروز جمع نیست....
مثل اس ام اس های احوال پرسی و صبح به خیر و شب به خیر هایی که دیگه خبری ازشون نیست....
مثل بعد از ظهرهایی که با یک دوست خوب میگذشت...
مثل خوردن شام توی یک رستوران دنج....
مثل چای و قلیون پارک فدک، مثل فرحزاد، مثل فشم، مثل کن....
مثل یک مهمانی شلوغ و پر سر و صدا که آخرش با صدای گیتار و یک آواز ملایم تموم میشد....
مثل شب های بالکن ویلای نوشهر که یک جمع بزرگ رو توی خودش جا میداد....
مثل کسانی که به من اعتماد داشتند و سفره دلهاشون پیش من باز بود....
مثل اعتماد من به اونها و سفره باز دل من پیششون....
مثل روزهای بارونی قدیم....
مثل یک آغوش گرم و دوست داشتنی.... پر از مهر و محبت و صفا و یکرنگی....
.....
آره دوست خوب من..... خیلی چیزها مثل قبل نیست.... به همین دلیل "هیچ کس اینجا نیست.."
چون آدمهای قدیم، دیگه یا کسی نیستند و یا اینجا نیستند....
....
دلم یه دنیا گرفته از همه کس و همه چیز.....
دلم گرفته از دیوارهای اعتماد و دوستی نزدیکانم که هر روز داره آجر به آجر و خشت به خشت فرو میریزه...
و من هنوز هم میدونم که "چرا هیچ کس اینجا نیست..."
....
میخوام فریاد بزنم که پس من که اینجا هستم کی ام؟؟
اما صدایی در نمیاد.... یک چیزی بهم میگه تو هم کسی نیستی.... یا اینکه اصلا اینجا نیستی....
....
صبح به صبح لاگ این توی یاهو و فیس بوک.... لوگ آوت هرشب، .... اینا ثابت نمیکنه که کسی هست..... اینا فقط یه عادته مزخرفه..... مثل یک جور اعتیاد....
دیگه حتی یک ایمیل هم پیدا نمیشه که برای من نوشته باشنش.... فقط فوروارد........ و فقط سند تو آل.....
مدتهاست که ایمیلی ندیدم که فقط برای من نوشته شده باشه و چیزی جز گله و شکایت توش باشه....
مدتهاست .....
..........
و همه اینها و هزاران دلیل دیگه هست برای اینکه "هیچ کس اینجا نیست..."
.........
کاش میشد اینقدر دنبال آرزوها و فرداها ندوییم و همین فردا عصر با یک دوست خوب بریم بیرون و وقت بذاریم که به دردهای دلش گوش بدیم و براش مرهم باشیم.....
نه فقط برای اینکه کمی دل خودمون رو خوش کنیم.... بلکه برای اینکه یادمون بیاد زیباییهای زندگی.... زندگی که هر روز داریم تلفش میکنیم که شاید فردا بهتر باشه....
حتی برای یک قرار دوستانه که هر جایی میتونه باشه، روزها و روزها دنبال وقت مناسب و محل مناسب میگردیم تا همه چیز عالی باشه..... و متاسفانه اینطوری هیچ وقت هیچ چیزی عالی نیست.....
عالی ترین قرار ملاقات اونه که بدون هیچ هماهنگی و یکباره انجام بشه..... بدون اینکه حتی لباست مناسب باشه.... بدون اینکه جای مشخصی رو توی نظر داشته باشی....
عالی ترین دوست اونیه که از چنین قراری استقبال میکنه.... بدون اینکه به کارهای انجام نشده اون روز فکر کنه....
عالی ترین زمان، زمانیه که خودت رو رها میکنی برای چیزی که دلت بهت میگه.....
.....
و افسوس که هنوز هم "هیچ کس اینجا نیست..." به هزاران دلیل....
........
کاش اونقدر دلتنگ نبودم و میتونستم از امید  به روزنه هایی که هنوز از دیروز باز مونده هم بنویسم....
اما خسته ام..... باشه برای بعد.....
....
آهای، کسی اینجاست؟؟؟