دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد---- به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد
به کوی می فروشانش به جامـــــی بر نمی گیرند----زهی سجاده تقوا که یک ساغـــــــر نمی ارزد
..........
این شعر رو امروز صبح یکی از دوستان خوبم روی صفحه فیس بوک نوشته بود.... چه شعر زیبا و پر معناییه....
..
امروز یک دوست نازنین از دیدار اتفاقی با یک جانباز صحبت میکرد.... و میگفت که اون مرد با تمام مشکلات و یک دست مصنوعی و .... به زندگی ادامه داده و از روزگار کمترین گله و شکایتی نداره.... تنها شکایتی که داره از ما آدمهاست.... و اونهم نه از اینکه فراموشش کردیم... از اینکه ادعای زیادی در جبران خدمت این افراد داریم...
..... سهمیه کنکور.... سهمیه استخدام... حقوق جانبازی.... سهمیه سفرهای زیارتی.... سهمیه...؟؟!؟!
....
درسته که زیاد دیدیم کسانی رو که با همین سهمیه ها وارد دانشگاه شدند، توی پستهای خوب استخدام شدند، ارتقا رتبه پیدا کردند، ... و ....
اما نخواستیم اکثریت اونها رو ببینیم.... نخواستیم باور کنیم... برای همین زود فراموششون کردیم.... کسانی که خواسته و ناخواسته، از جان و مالشون گذشتند تا ایران رو از هجوم بیگانه در امان نگه دارند....
درحالیکه خود این افراد بدون هیچ چشمداشتی به زندگی ادامه دادند.... کاش میشد بدون غم زندگی کرد... کاش میشد ...
....
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد---- به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد
به کوی می فروشانش به جامـــــی بر نمی گیرند----زهی سجاده تقوا که یک ساغـــــــر نمی ارزد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر