۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

....................

عاشورای امسال هم گذشت... نه مثل هرسال... اما گذشت... گذشت و تنها چیزی که باقی گذاشت ..... همین چند نقطه پشت سرهم بود برای بهتر اندیشیدن....
کاش همین چند نقطه پشت سرهم رو که همیشه توی زندگی ما وجود داشته و داره، ندیده نگیریم.... این روزها، این نقطه ها خیلی بیشتر شدند.... اما هنوز خیلی از آدمای ایران هستند که نمیبینندشون... شاید هم نمیخوان ببینند.... بینایی نعمت بزرگیه..... استفاده نکردن از این نعمت یک جور ناسپاسی به داشتنشه....
.........
برای 300 نفر که شاید 550 نفر باشند آرزوی سلامتی دارم.... و برای 11 نفر که شاید 15 نفر باشند دیگه هیچ آرزویی ندارم. چون بهترین رو انتخاب کردند و ایمان دارم که به بهترین رسیدند.... کاش پیش ما میموندند....
........
خیلی وقته که از نوشتن اینجا خسته ام......... از خیلی چیزها خسته ام.........
وقتی چیزی داری برای نوشتن، وقتی چیزی داری برای اندیشیدن، برای گفتن، برای فریاد زدن، برای دیدن،.....
اما نمیتونی بنویسی، نمیتونی ......... اونوقت خسته میشی....
............
من خسته ام... اما هستم.... میمونم.... مطمئنم که این خستگی رفع میشه.... به زودی زود......
طلوع فردا نزدیک است اگر این شب تو را نشکند......

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

دوست خوب



چند روزیه که دخترک گل فروش رو نمیبینم..... دلم برای گلهای مریم تنگ شده.... خدا کنه بیمار نشده باشه.... آخه این روزا هوا خیلی سرده....
راستی شما میدونید من چرا پشت جمله هایی که مینویسم چند تا نقطه میذارم؟؟! میگن به خاطر اینه که حرفهای نگفته زیاد دارم!! البته معمولا حرفهاییه که خودم هم نمیدونم چیه!!
.........
دیشب با چند تا از دوستامون صحبت از این بود که دوست باید از دوستش توقع داشته باشه یا نه؟ نظر شما چیه؟
من عقیده دارم اگر از دوست نشه توقع داشت که به آدم کمک کنه، اون دوستی به هیچ دردی نمیخوره. شاید گاهی پیش بیاد که انتظار داری یک دوست برای تو کاری انجام بده. ولی دوست محترم شما، به دلیل گرفتاری خودش نتونه کاری برای شما انجام بده. اشکالی هم نداره. اما اگر بدونی که کسی میتونه برات کاری بکنه و نمیکنه، یا اینکه حاضر نیست از مسائل غیر ضروری خودش، چه مالی و چه معنوی بزنه و به شما برسه... اونوقت بهتره که روی دوستی با چنین فردی کمی بیشتر فکر کنی....
البته برای همه ما پیش میاد که از اینجور سهل انگاریها میکنیم. کم هم نیست اینطور مواقع.... ولی متاسفانه اصلا درست نیست....
بهتره همه ما سعی کنیم کمی بیشتر به دوستامون برسیم..... فکر کنم لذتش بیش از هرچیز دیگه ای باشه.....
................


۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

قاب پنجره



پنجره ایست  رو به هیچ و رو به همه چیز
قاب پنجره، شیشه ها را به هم میفشارد تا نتوان هوای آنسوی پنجره را نفس کشید....
نمیدانم.... شاید هوای آنسوی پنجره هم دلچسب تر از این سو نباشد....
....
پنجره ایست که شبها ستاره ها مینگرد و روزها نور خورشید را لمس میکند... اما پشت قاب خود، مرا باز میدارد از لمس نور... مرا باز میدارد از شمارش ستاره
.....
شاید قاب پنجره مرا میازماید.... شاید ترس از هوای آنسوی پنجره مرا پشت این قاب حبس کرده.... شاید این تقصیر پنجره نیست....
..........
میاندیشیدم که شاید قاب پنجره ها را خود میسازیم..... اما شیشه ایست این پنجره..... شیشه ایست تا فراموش نکنیم آنسوی پنجره را.....
......
اکنون وقت تمیز کردن شیشه ها از غبار است..... شاید وقت گشودن قاب پنجره نیست..... غبار شیشه ها را پاک میکنم تا آنسوی پنجره را به خاطر آورم....
.... یادم نمی آید.... به نظر میرسد آنسوی پنجره نیز نفس کشیدن سخت است.... یا شاید این خیال، ترسی بیش نباشد......... امروز دوباره نمیدانم.... هیچ نمیدانم.....
...........
شاید دیگر روزی برای گشودن پنجره از راه نرسد..... شاید برای همیشه باید آنسوی شیشه ها را از پشت قاب پنجره دید....
...............
اما امروز پنجره ها را باز کنید.... هوای آنسوی پنجره بس لطیف و زیباست.....
کاش پنجره دلها به همین سادگی باز میشد.... کاش آنسوی قاب دلهایمان به همین لطافت و زیبایی بود....
شاید باشد.... اگر بخواهیم.... امید.............