پل اتوبان صدر (خیابان شریعتی)، جایی که میتوان هرچیزی خرید! ببخشید... جایی که میتوان هرچیزی را فروخت....
ساعت 8 شب.... مردی (اگر دیگر بتوان نامش را مرد نهاد) لنگان لنگان از خیابان شریعتی به روی پل میاید و در مسیرش با دو جوان 19-20 ساله برخورد میکند.... از همدیگر عذرخواهی کوچکی میکنند و مرد از یک طرف و دو جوان از طرف دیگر مسیر را ادامه میدهند.... ولی به کجا؟....
مرد که لباسهایش کثیف و مندرس است و چهره ای بسیار چندش آور دارد و ظاهرا رمقی در بدنش نمانده، چشمان خمارش برق میزند.... تنه خوردن از دو جوان قوی نباید باعث خوشحالی باشد... اما .......... به هرحال او مسیرش را به سمت سیاهی و تباهی ادامه میدهد... و دو جوان از سمت دیگر به سمت ؟؟! نمیدانم به کجا میروند.... شاید به ناکجا آباد....
برخورد آنها با مرد ژولیده، ساده نبود.... معامله ای بود که به راحتی در هزاران جای این شهر هر روز انجام میشود و ما به سادگی از کنارش میگذریم..... شاید نمیبینیم... شاید نمیخواهیم ببینیم....
.............
.........
پریشب دوباره دخترک گل فروش خیابان ظفر رو دیدم... مثل همیشه خوشحال نبود... به احوالپرسی من هم درست حسابی جواب نداد... فقط گفت دلیل اینکه من نمیبینمش اینه که شبها دیرتر میاد اونجا.... ازش پرسیدم "خوب قبلش مگه کجایی؟"... ولی جواب نداد.... قبلا خیلی خوش اخلاق بود!.... میدونم... تاثیر خیابونهای این شهر چیزی جز این نیست...... براش دعا میکنم... بیایید برای همه کودکانی که توی خیابونهای این شهر با سرما و هرچیز نفرت انگیز دست و پنجه نرم میکنند دعا کنیم....
....... یاد ترانه ناصر عبداللهی افتادم. فکر کنم 2 روز پیش سالگرد از دست رفتن این هنرمند دوست داشتنی بود.... روحش شاد..
.....
دو تا چشم بی تکلّف، یه صدای خشک زخمی
یه نگاه بی ستاره، دو تا دست پینه بسته
دو تا پای خرد و خسته، که دیگه رمق نداره
از سر صبح تا دل شب، میپیچه صدای گاری
تو گوش کر خیابون، توی گرما زیر آفتاب
توی سرما زیر بارون، سر چهارراه دور میدون
میخوام از شما بخونم، شما که غریبه هستین
پیش چشم آشناها، از همیشه تا همیشه
دستاتون رو هدیه کردین، به نگاه سرد ماها
پیشتون مثل یه برّه ست، سر به زیر و رام و آروم
دنیا با این همه گرگیش، توی این معرکه میدون
کوچیکه قد یه کوچه، با نهایت بزرگیش
توی مشتاتون اسیره، مثل بازیچهء کوکی
که تو دست این و اونه، اگه مردی مونده باشه
توی بازوی شماهاست، جون هرچی پهلوونه
کوچیکین امّا بزرگین، هرچی سختیا زیاده
همّت شما بلنده، توی این دوره زمونه
خیلی حرفه که یه بچه، کمر مردی ببنده
دل آسمون میریزه، وقتی لبهاتون میلرزه
امّا گریه رو میخندین، کوچیکین امّا بزرگین
به خود خدا قسم که، شماها یه پارچه مردیـــــــــن
۲ نظر:
خدایش بیامرزد
متاسفانه همه حرفات مثل همیشه درسته.کاش اینجوری نبود...
ارسال یک نظر