سلام
یک هفته دیگه هم گذشت.... خیلی اتفاقات توی هفته گذشته افتاد..... از اتفاقات مشهود هفته پیش که بگذرم، میرسم به اتفاقات نامشهود مثل غیبت دخترک گل فروش خیابون ظفر....
شاید دو هفته میشه که دیگه نیست.... نمیدونم چرا.... ولی امیدوارم که حالش خوب باشه...
چند وقت پیش کسی بهم گفت که اگه بخوای هر روز از این دخترک گل بخری، میدونی چقدر باید پول خرج کنی؟! من باهاش مخالفت کردم و گفتم اصلا پول زیادی نمیشه.... درسته که گلها رو گرون میفروشه... ولی پول زیادی نمیشه.... اما دقیقا از همون موقع دیگه ندیدمش که ازش گل بخرم.....
امیدوارم جایی که الان هست خیلی بهتر از خیابون ظفر باشه.... اون هم توی این سرما....
................
..........
اینجا هنوز تاریک است.... گه گاهی جرقه های نور را میشود دید.... گه گاهی نیز آتشی فروزان که آن هم زیاد دوام نمیاورد.... و گه گاهی سیل عظیم تاریکی است که با نادانی تمام بر جرقه های نور میتازد.... و گه گاهی پیکر نحیف یک روشنایی تمام را میشود دید به زیر سم اسبان لشکر تاریکی....او را ندیده میگیرند... نمیخواهند ببینند.... به راحتی از او رد میشوند و بودنش را انکار میکنند.... اینجا هنوز تاریک است.... اما....
صبح فردا تو را خواهد دید، اگر نگذاری این شب تو را منکر شود....
۲ نظر:
سلام
زیبا بود
سلام
خیلی دوست دارم این دختر خانم گل فروش قصه های شمارو ببینم.پسری که تو پارک وی ساکسیفون میزد رو چندبار دیدم.اما از نوازنده ها نمیشه چیزی خرید!
ارسال یک نظر