۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

دلتنگ باران


سلام.....
...
اینجا کسی دلتنگ باران است......
اینجا کسی دلتنگ بارانی است بی موقع ... دلتنگ آن زمان که چتری نیست و رگبار باران غافلگیر کننده است....
اینجا کسی دلتنگ آن لحظه است که قطرات باران میدرند همان مانده لباس نازک و کهنه بر تنش را، تا که دیگر هیچ نماند میان باران و عریانی او.....
اینجا کسی دلتنگ روزی است که ابرها، حتی برای لحظه ای از پوشاندن خورشید غافل نشوند....
اینجا کسی دلتنگ رگبار باران است..... رگباری که انگار تمامی ندارد....
...... و این دلتنگ، هنوز هم به شبنم روی برگ گلی دلخوش است....
آخر شبنم هم بوی باران میدهد.... اما این روزها حتی دریغ از دیدار یک شبنم....
........
خدانگهدار....

۲ نظر:

مریم گفت...

سلام مجید جان خوبی
خیلی متن زیبایی بود اما پر از درد و آه البته احساس من اینطوری میگه شایدم اشتباه میکنم
.
.
.
یادها فراموش نخواهند شد حتی به اجبار و دوستیها ماندنی اند حتی با سکوت

فکر کنم منظورمو فهمیدی

آری گفت...

بارها و بارها خوندم نوشتت رو
آره زیبا بود ولی پر دلتنگی
غمت را همدردم
اما تو دل تو بارون همیشه باریده
وقتی دلت بارونیه
دیگه مهم نیست تو دنیای واقعی بارون می باره یا نه
اومدنها و رفتن ها ودلتنگی ها رو با بارون دلت بشور
ازشون تجربه کسب کن و بخند
که همیشه دلت بارونی باقی بمونه
با یه دل بارونیه که همیشه عطر و طراوت شبنم باقی می مونه
امیدوارم هیچوقت دلتنگ نباشی