دیروز روز تولد من بود. سوم اسفند....
معمولا اینطوره که شب تولد شب خوبی میشه.... اما همیشه اینطور نیست.... ولی شاید روبرو شدن با بعضی واقعیت ها و دور ریختن بعضی رویاها، بتونه هدیه خوبی برای شب تولد آدم باشه....
....
امسال شب تولد من چنین چیزی به من داده شد....
واقعیتهایی از زندگی که شاید تا حالا سعی در فرار ازشون داشتم.... میگن اسفندیها خیال پردازن.... شاید راست میگن....
آرمانگرایی در خیال وقتی که نمیشه توی واقعیت زندگی بهشون رسید.... این هم نوعی خیال پردازیه.!
...
امسال برای من سال پر دردسر و پر از تغییرات بود.... فکر کنم شب تولدم، پایان یک دوره از زندگی من شد.... و شروع دوره جدیدی از زندگی.... اتفاقی که برای من افتاد باعث شد که تمام تلاشم رو به کار بگیرم تا دیگه به دوره ای که برای خودم تموم شده میدونمش بر نگردم....
......
آرزوی من در صبح اولین روز چهلمین سال زندگیم اینه.... خدایا کمکم کن تا هیچوقت از واقعیت زندگی دور نشم و بهم قدرت بده تا در کنار این واقعیت ها که چندان خوشایند هم نیست زندگی کنم و بتونم روحم رو از گزندشون دور نگه دارم....
...
شاید روزی برسه که بفهمم این واقعیت های خوش و ناخوش، همون چیزیه که بهش میگن زندگی.......
۲ نظر:
مگه قرار بود زندگی چی باشه
همینه دیگه
تازه هی تصمیماتی میگیری
و هی تمام عوامل جهانی دست به دست هم میدن که تصمیماتت رو بهم بریزن
بعد اسمش میشه مثلاً تجربه
کاش برای تصمیم تو دنیا سر جنگ نداشته باشه و تجربه شیرینی بشه
آخ از جشن تولد 40 سالگی
ما خانم ها که دل خوشی ازش نداریم
ولی شنیدم احساسی که ما توجشن 40 سالگی داریم مردا تو جشن تولد 50 سالگی دارن
دلم میخواد اون نوشتت رو بخونم
امید که سالهای سال رو با سلامتی و شادی در کنارعزیزانت زندگی کنی
آدم به 40 سالگی میرسه باید قلمش روون تر بشه وتند تند وبلاگ بنویسه
نوشتن بازنشستگی نداره ها
ارسال یک نظر