۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

یک شب بارانی


دیشب بعد از مدتها باران آمد..... شاید به خاطر آرزوی یک دوست که از راه دور برای ما باران آرزو کرد..... دیشب دوباره دیداری تازه شد..... دیشب شب خوبی بود..... با تمام نگرانی ها و دغدغه های روز، دیشب شب خوبی بود....
امروز صبح شهر تهران بوی تازگی میداد.....

۲ نظر:

آری گفت...

بارونیه دلت؟ میدونم
نم بارون صورتت رو خیس میکنه
و تو از ته دلت لذت می بری
تو دلت به دختر گل فروش خیابون ظفر فکر میکنی
به لباس خیسش ، به گلهای خیس تر از خودش
به پسر های فال فروش
به نگاهشون
وتو بازم فکر میکنی
بعد شاید فکرا رو بزنی کنار بشون هشدار بدی:یه امروزو از بارون لذت ببرین
کم پیش میادهمچین لحظه ای
وتو دلت قیلی ویلی میره که داری خیس میشی و دوست داری بازم خیس تر بشی
شاید زیر لبی زمزمه کنی
باز باران با ترانه......
خوشحالم که خوشحالی

Calmness Girl گفت...

منم مثل اين دوست خوبم خوشحالم که خوشحالی