اینجا هنوز هم بارانی است.... روی قلبم حس میکنم قطراتش را.... خدایا....
سلامتی پسرم را مدیون تو ام.... دیروز به راحتی میتوانستی این سلامتی را بگیری.... اما نگرفتی.... خدایا....... متشکرم.....
هنوز هم باران میبارد گاهی.... خدایا.... متشکرم....
هنوز هم کافی است باور کنم که حتما میبارد.... آنگاه میبارد....
خدایا.... متشکرم....
http://sahand2010.blogspot.com/2010/11/blog-post_29.html
۱ نظر:
آخ خدای من چی کشیدین شما
خیلی سخته
خدا را شکر میکنم که هیچی نبود
وقتی داداشم کوچیک بود به خاطر صدای خس خسی که از سینش میومد گفتن آسم داره نمیدونی چقدر دکتر عوض کردیم و تو خونه هیچکی آروم و قرار نداشت میدونم حتماً خونه شما هم مثل اونموقع ما بود من اونوقت تقریباً10 سالم بود ولی تجربه خیلی تلخی بود میتونم تا یه حدودی درکت کنم
انشالله بارون رحمت خداوند همیشه رو خونتون بباره
پدر و مادر شدن اصلاً اسون نیست واسه این وقتاشه که اینو میگن حتماً
خدا براتون حفظش کنه
از طرف من و موسی ببوسش
ارسال یک نظر