چند روز پیش اتفاق بدی توی بازار تهران افتاد.....
یکی از تجار ثروتمند بازار به ضرب گلوله کشته شد.... و حالا گذر کوچکی روی همین جریان.....
.....
یکی از دوستان قدیمی این آقا، به دلیل مشکلات عدیده مالی نیاز به 100میلیون تومان پول داشته و چند بار برای گرفتن قرض به آقای ... مراجعه میکنه. اما آقای... در نهایت با 10میلیون موافقت میکنه....
چند روزی از این جریان میگذره و آقای.... با یکی از پسرانش سوار اتومبیلشون میشن که از بازار بیرون برن. و آقای گرفتار هم سوار ماشین میشه و دوباره تقاضای خودش رو اعلام میکنه. آقای.... دوباره هم بهش میگه که نمیتونه چنین پولی رو بده. در همون لحظه آقای گرفتار اسلحه ای رو از جیبش در میاره و روی سر آقای... شلیک میکنه! به همین سادگی! ظاهرا چند گلوله هم به سمت پسر آقای.... شلیک میکنه که خدا رو شکر پسر این آقا، فقط زخمی میشه.... چند روز بعد از این واقعه، آقای گرفتار خودش رو معرفی کرد......
...........
فقط یک لحظه..... فقط یک لحظه کافیه تا به شیطان درون خودمون اجازه بدیم که تمام زندگی ما و شاید تمام زندگی دیگران رو از این رو به اون رو کنه....
شاید همین یک لحظه کافی باشه تا به فرشته درون خودمون هم همین اجازه رو بدیم....
شما معمولا سراغ کدوم میری؟
۲ نظر:
سلام
وای دلم براش میسوزه.بیچاره حتما خیلی بدهکار بوده که زده به سیم آخر...
اما در مورد خودم باید بگو وای وای وای!!منم گاهی اوقات از دستم در میره و قاطی می کنم!!
شاید عمرا کسی باورش نشه ولی من یه حرکتایی کردم که نگو!!!البته نه همیشه ها.2-3 بار اینجوری شیطون رفته تو جلدم.وای همیشه مامانی این جمله رو بهم می گفت... یادش بخیر...
کیه که بگه من سراغ شیطونه میرم
ولی من باور کن راستشو میگم همیشه سعی میکنم برم سراغ فرشته اما بعضی موقع ها مخصوصاً وقتی یکی بم تیکه میزنه همچین دلم خنک میشه که شیطونه یه جواب درست حسابی برا اون یکی درست کنه
خیلی بد جنسم نه؟
ولی جداً من یکی فکر میکنم اگه بعدهای بد ما نبودن بعدهای فرشته سیرتمون قابل تشخیص نبودن
چون همه چیز نسبی است و در کنار هم معنا پیدا میکنه
اما این اتفاقی که نوشتی نتیجه اقتصاد داغون و واسطه گری نظام اقتصادیمونه
و صبور نبودن آدما(البته فکر میکنم....)
ارسال یک نظر