امروز پنجشنبه است. بیست و هشتم آبان ماه هشتاد و هشت.
چند ماه پیش ایران در مرز میان اسارت، حیرانی، انقلاب، شورش، آزادی، خفقان، مذهب، ..... و خیلی چیزهای دیگری که اطرافش را گرفته بود، راه گم کرد و به ناچار دست از همه آنها کشید.....
هنوز هم نمیداند از کدام مرز گذشته و اکنون کجای زندگی است... نمیداند آزاد است یا اسیر، نمیداند مومن است یا کافر، نمیداند شورشی است یا انقلابی، نمیداند رهرو است یا راهبر،.... خیلی چیزها را نمیداند....
میدانید چرا؟ شاید من بدانم.....
او با ندانسته ها شروع کرد. اکنون هم نمیداند....
او با تردید شروع کرد. هنوز هم شک دارد.............
او به راهبر و رهرو امید بست. راه نمیشناخت. مقصد را نیز. هنوز هم نمیشناسد.....
....
اما در این میان، کسانی بودند که دانستند و آغاز کردند و برایشان پایانی نیست....
اینان نه ترس از گذر از مرزها دارند و نه به اسارت میاندیشند...
..... اینان خود رهایی اند......... ایرانیان رهایی تان مبارک......
۴ نظر:
شکفتن چه زیباست حتی شکفتن با ترس و با احتیاط(باور کن درس ندادم)
من بیشتر احساس سرخوردگی می کنم تا رهایی...
شروع برای رسیدن به هر کاری دیر نیست و اکنون این نهال نو شکفته در حال بارور شدن است
جالبه
ارسال یک نظر