دو روز مانده به روز تو.... هنوز خاطرم هست سال گذشته چه قولهایی به خودم دادم.... میخواستم تمام روزهای زندگی ام روز تو باشد.... اما نشد... میخواستم هر روز زندگی ات جشن و سرور باشد... اما نشد.... به خودم قول داده بودم تا به یک روز و یک جشن کوتاه و یک هدیه کم ارزش بسنده نکنم.... اما نشد.......
اما هنوز در صدایش شور و اشتیاق روز مادر را میشود شنید.... چقدر مهربان و چقدر دوست داشتنی و چقدر قانع است این موجود زیبا.... با این همه بی اعتنایی و نامهربانی، هنوز هم دل خوش است به یک جشن مختصر و کوتاه.... دل خوش است به اینکه آن شب همه فرزندان فقط به شوق او خواهند آمد.... آن شب مرکز توجه است.... آن جشن فقط برای اوست.... دلش به همین ها بسیار خوش است....
این همه اشتیاق و شعف، فقط برای جشن روز مادر نیست.... او با این همه شور و یک دنیا لبخند و مهر، آن شب هم وجود تو را در کنارش جشن میگیرد.... و تو هنوز هم این را نمیدانی....
با دقت نگاهش کن.... تمام زیبایی چشمانش را، تمام چین و چروک دستانش را، تمام مهرش را..... برای یک بار در سال هم که شده، آن روز با دقت نگاهش کن.... تماشایی است..... برق چشمانش.... چشمان زیبای او در برابر هیچ چشم دیگری جز تو چنین بارقه ای ندارد... تماشایش کن این تماشایی ترین دنیا را.... بسیار زیباست....
۲ نظر:
چقدر زیبا و با احساس بود این نوشتت
خدا خفظشون کنه واست
سلام
مختصر و مفيد و پر از احساس نوشته اي. خدا مادرتون رو حفظ كنه.
ارسال یک نظر