سرد است.... ساکت است در عین شلوغی.... همه چیز و همه جا یخ بسته.... همه در کنج خانه ها میمانند از ترس سرما.... آنان که پای از خانه بیرون میگذارند به ناچاری، یا در ترافیک خیابانها ساکن میشوند و یا با اندامی یخ زده کنار همان خیابانها می ایستند تا تو با اتومبیل گران قیمت خود در چاله ای بیافتی و هرچه آب گل آلود است به سرتا پایشان بپاشی....
اینجا زمستان است.... اما هرچه از زمستان به خاطر میاورد، سردی است و مرده گی....
......
یادش به خیر،
کوچه های سپید....
پسرک لبو فروش....
صدای بچه ها در حال برف بازی....
آدم برفی....
و در آن میان، صدایی آشنا که فریاد میزد..."برف پارو میکنیم!!"
.... یادش به خیر، چقدر سپید و زیبا بود....
..........
امروز اولین باری است که زمستان را دوست نداشتم....
تا همین چند سال پیش، پسران محله ما، روزهای برفی هر چه ماشین گیرکرده در برف بود را هل میدادند....
امروز، مرد میانسالی کنار پیاده رو ایستاده بود و به چرخ جلوی اتومبیلش که در چاله ای گیر کرده بود مینگریست.... و هیچ مردی در محله ما نبود که بگوید "آقا چی شده؟"
.............
....
نیم ساعت توی برف ایستادم و هرچه کردیم نتونستیم ماشین بنده خدا رو از توی چاله در بیاریم. دو نفری نمیشد... ماشینش هم سنگین بود!! آخرش هم گفت "آقا شما برو. زنگ میزنم پسرم بیاد با ماشینش ماشین منو بکسل کنه درش میاریم." من هم که از خیر آدمای امروز ناامید شده بودم، عذرخواهی کردم و رفتم.....
۲ نظر:
راست میگی تهران عزیز ما این شکلی شده
شاید ترس ...شاید بی وقتی...شاید بی پولی ...نمیدونم دقیقاً کدوم دلیل اصلیش بود که شهر من و تو شکلش تغییر کرد....وقتی اومدم تو این کشور جدید ، دیدم مردم با دینهای مختلف به هم کمک میکنن .این حس خوبی بم داد...هر روز مهربونی رو اینجا میبینم ...یه روز یکی ازم تو تهران پرسید دلت نمیخواد اینجا بمونی ...موندم تو جواب..آره دلم میخواد اما دلم میخواد تو تهران مهربون باشم نه این تهران که همه آماده پرخاش هستن دلم تهرانی رومیخواد که دل مردم برا مشکلات هم بلرزه..باز مجید خوشحالم که به اون مرد کمک کردی حتماً مثل تویی باز تو این شهر هست .من هنوز امیدوارم.امیدوارم که شکل شهرمون رنگ مهربونی بگیره
دیگه تهرون زمسستون خوب نخواهد دید واقعا یادش بخیر .............
یادش به خیر،
کوچه های سپید....
پسرک لبو فروش....
صدای بچه ها در حال برف بازی....
آدم برفی....
و در آن میان، صدایی آشنا که فریاد میزد..."برف پارو میکنیم!!"
.... یادش به خیر، چقدر سپید و زیبا بود....
یاد بچگی هام افتادم تو این برفها غلط میخوردیم صدای شادی و همهه از اینکه داریم ادم برفی درست میکنیم.......
واقعا یادش بخیر... بخدا یاد اون موقعها میافتم اشک از چشمهام در میاد
ایکاش میشد از این شهر به ظاهر شلوغ اما خموشو عبوس ودلگیر گذاشت و رفت
دیگه نمیخوام تواین شهر بمونم
یادت بخیر زمستون... واقعا یادت بخیر که دلم لک زده رو سر و صورتم پولکهای سبک و سپیدت رو ببینم
بچه زمستونیم اما چیزی از زمستون ندیدیم
منو بردی به زمان کودکیم
ارسال یک نظر