۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

باز باران

 


دیشب دوباره بارون اومد! بعد از مدتهای طولانی.....


همینطور که توی ترافیک خیابون داشتم از بارش بارون لذت میبردم، فکر میکردم کاش این بارون هرچی دروغ و دورنگیه با خودش بشوره و ببره.... دلم میخواست پیاده شم و زیر بارون وایسم تا هرچی رنگه از روی چهره و تنم شسته بشه...


ولی رنگها معمولا قشنگن! آدم دلش نمیاد به این سادگی بشورشون!!  درسته؟


خیلی وقته که ما آدمها اسیر این رنگهاییم.... بارون قشنگه... خیلی هم قشنگه... اما یاد گرفتیم از پشت پنجره نگاهش کنیم تا رنگهامون شسته نشه..... اگر برای یک بار هم زیر قطراتش می ایستادیم، اونوقت متوجه میشدیم که چه چیز بارون واقعا زیباست....


.........


اینجا یک روز بارانی است..... یاد دوستان بارانی به خیر..... دلم برای همه شان تنگ است... کاش کسی بود که هنوز با من زیر باران بایستد......

۲ نظر:

ary گفت...

rasty az aksi ke entekhab kardy kheili khosham omad

ary گفت...

ye chize dige hame doostaye baroonit hazeran bat zire baroon beistan ino motmaenama