تکیه گاه مهربان من
غم امروز یک دوست دوباره مرا به یاد دیروز میاندازد.... دیروز که نه، خیلی دورتر از آن....
روزهایی بود که هنوز نمیدانستم هیچ چیزی در این دنیا ماندنی نیست..... گمانم بر این بود که دوست داشتنی های من همیشه ماندگار خواهند بود.....
تا امروز از میان این دوست داشتنی ها، بسیار از دست داده ام..... اما ........ یکی از آنها با همه فرق داشت.....بسیار فرق داشت....
بعد از تمامی این سالها ، هنوز رفتنش را باور ندارم....... همیشه فکر میکنم روزی دوباره باز میگردد و دستان مهربانش حامی من خواهند بود.... هنوز هر شب با آرزوی دیدنش چشم برهم میگذارم... هنوز چشمانش در قاب عکس روی دیوار خانه مادری میدرخشند..... هنوز بوی نفسهایش تازه است....
دو روز دیگر، روز توست..... و میدانم که برای من هر روز روز توست..... هرچند کنارم نیستی... نمیدانم هنوز مرا دوست داری؟ اصلا مرا یادت هست؟
امروز من خود پدر یک فرزند هستم و با تمام وجود میدانم که چقدر سخت است مثل تو بودن.... نمیتوانم تصور کنم که هیچگاه مثل تو باشم.... هرچند خواهم کوشید.... اما تو برای من با همه فرق داشتی....
پدر، تمامی اشتباهاتم را ببخش..... کاش میتوانستم جبرانشان کنم..... کاش فرصتی دوباره بود.... اما امروز دیگر میدانم که هیچکدام از دوست داشتنی های من، ماندگار نیستند...... حتی تو
...........
پدر مهربانم، روزت مبارک
۳ نظر:
تبریک! همیشه شاد باشید و خرّم
با تاخیر زیاد روز پدر رو بهت تبریک میگم
میدونم که حس پدر بودن رو الان درک میکنی چون خودت پدر شدی
روزت مبارک
گر چه خیلی دیره اما
روزت مبارک
و مطمئن هستم وقتی پسری اینقدر قشنگ یاد پدر رو زنده نگه میداره پدرش خواب ابدی آرام و و آسوده ای رو خواهد داشت
روحشان شاد
ارسال یک نظر