و آنگاه خدا عشق را آفرید
سالها به پای تو مینشیند و ماه ها به فردایت دل نگران است و ساعتها به کنار گهواره ات بیدار و دقیقه ای در زندگی او نیابی که برای دغدغه های تو دنبال چاره نیست و این ثانیه هاست که برای از نو دوست داشتنش از دست تو میروند.......
سالی دیگر به چینهای دست و پیشانیش افزود..... سالی دیگر برای جبران محبتهایش از دست تو رفت.... و فقط امروز را برایش جشن میگیری..... جشن میگیری تا بگویی امسال سال دیگری است و امسال دوستش خواهی داشت و او همچنان عاشق این جشن توست که میداند شاید همین یک روز است......
............. هدیه ای ناقابل به پاس سالها عاشقی او..... کاغذهای کادو را با تامل و درنگ بسیار از هم باز میکند.... کاش این ثانیه ها نگذرند و نگاه پرمحبت تو بر دستان چین خورده اش که هدیه ات را در بین دارند، همچنان بماند...... امروز نگاهت گرمایی دارد که چروک روی پیشانیش را از هم باز میکند..... کاش بماند این اکسیر جوانی..... و او همچنان هدیه تو را از میان کاغذ کادو بیرون میاورد.... عجله ای برای دیدنش ندارد... مهم گرمای محبت امروز توست که سالها و ماهها و ساعتها و ثانیه ها را برای داشتنش به دور ریخته.....
..........
فردا چه خواهد شد؟...... آیا فردا نیز تو مهربان خواهی بود؟ یا فردا دیگر روز او نیست؟ آنکه روزش را برای تو شب کرد و شب اش را به عشق تو با چشمان باز به سپیده صبح گره زد.....
سالهای طولانی گذشت و تو همچنان با عشق او غریبه ای...... کاش آشنا میشدی.......
و امروز او باز هم مثل سالهای گذشته منتظر یک آشناست.......
امسال شاید این آشنای عاشق تو باشی...... شاید.....
.......... مادرم روزت مبارک.
۱ نظر:
قشنگ بود چون لطافت مهر مادری
ارسال یک نظر