روزمره گی
دوستی میگفت: گاهی روزمره گی و زندگی عادی ارجح تر است از عاشقی
چه میشود کرد..... زندگی است دیگر
گاهی عاشقی نیز خود را به چیزی ارجح نمیداند..... این اشکال خود عاشقی است
تقصیر ما نیست
...........
گاهی تو نمیدانی عاشقی یا این حس نیز قسمتی از روزمره گی توست..... این نیز چاره ندارد
..........
انگار که هیچ درد این آدمیزاد چاره ندارد
...............
گاهی دلم تنگ است برای روزمره گی.... گاهی هم برای عاشقی
... و انگار که در این روزمره گی، هر روز عاشقم... و نمیدانم این عاشقی است یا روزمره گی
۵ نظر:
سلام مجید جان
اول مرسی از نظرت در مورد بچه های سر راهی
دوم من که از این مطلبت چیزی دستگیرم نشد . فکر کنم یه کم خنگ شدم
قرار نیست که آدم از همه چیز سر در بیاره! این دلیل بر خنگ بودن نیست! در ضمن بعضی اوقات مینویسم که کسی سر در بیاره.... بعضی اوقات هم مینویسم که کسی سر در نیاره! این خاصیت نوشته های منه! شما که قدیمی هستی باید عادت کرده باشی!
من که احساس نمیکنم چیز عجیبی باشه
این زندگیه
با عاشقی بی عاشقی
باروزمره گی یا بدون اون
میدونیم هستیم
و درست یا غلط باش سرو کله می زنیم
عاشقانه روزمرگی کردن هم به شکل خودش زیباست
ضمناً عکس قشنگی انتخاب کردی
چقدر این عاشقی ها تو این روز مرگی ها قشنگِ.
خدا کنه این روزا همیشه باشن:ثابت شده توروزمرگی هم میشه عاشق بود وبه دوتاش یه پر و بالی داد.
هر آرامشی که مضر یا کاذب نباشه،تقدسی داره که باید دوسش داشت وحتی نیاز به مراقبت و توجه داره که بوی روزمرگی(به معنای واقعی)رو نگیره.
به هر حال حاجی! باهاتون موافقم.اّ کِی؟
سهند و مامانشّ هم بماچید.
ارسال یک نظر