دوستی میگفت وقتی سن آدم از عددی بیشتر میشود، فقط میتوان با خاطرات خوش بود.... دیگر چیزی جز خاطرات خوش نیست....
نمیدانم شاید برای بعضی اینطور باشد.... اما ترجیح میدهم باورش نکنم.... میگویند اگر چیزی را باور کنی برایت اتفاق می افتد...
......
...............
تنها چیزی که آزارم میدهد این است که امکان تجدید بعضی خاطرات زیبا که برای همیشه در ذهنم ماندگارند، نیست....
کاش میشد....
...............
به هرحال دنیای ما این است.... همه چیز در این دنیا درحال حرکت به سمت خاطره شدن است....
گاهی حتی خاطرات نیز ماندگار نیستند....
خوب بود اگر میشد خاطراتی که قابل تجدید نیستند را فراموش کرد.... خوب بود؟؟ شاید هم نه....
....
درست است که هنوز چیزهای خوش آیندی در زندگی هست و سن من از هر عددی که بگذرد فرقی ندارد! اما دلم به بعضی خاطرات نیز خوش است....
.........
چهره ها، لبخندها، اشکها، موسیقی، خیابانهای شهر، گلها، وقایع تلخ و شیرین،..... و خیلی چیزهای دیگر که خاطره ای را یاد آور میشوند....
و گاهی هر چیزی میتواند خاطره تو باشد.... حتی چیزهایی که نمیدانی....
و آنگاه دلم تنگ میشود.... خیلی تنگ.... برای تو تنگ میشود.... خاطره ای که دیگر تجدید نخواهی شد....
امروز شادم..... و در عین شادی، هنوز دلم تنگ است.... میشود؟؟؟! آری .... میشود....
هیچ چیزی در این دنیا نشدنی نیست....